متين پسر پاييزي منمتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره
آرتين پسر پاييزي منآرتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

پسرهاي پاییزی من

ناگفته ها

همیشه توی ذهنم مادر کلمه مقدسی بود کلمه ای بزرگ و قابل ستایش... امروز وقتی نگاهم کرد و با همه اعضای صورتش خندید ... توی چشماش زل زدم...  یعنی من مادرش هستم! دلم لرزید ... خودم را کوچک تر از این کلمه دیدم... دلم براش سوخت ... به خودم قول دادم بزرگ شوم... آن قدر بزرگ که لایق این کلمه باشم. (مادر)   سلام میخوام تو این پست هرچیزی که تا الان تووبلاگت نذاشتم ویادم رفته رو بذارم متین من از اینجا شروع کنم که شما وقتی خیلی کوچولو بودی اوایل اصلا شیر نمیخوردی  من هم ول کن نبودم نمیخواستم شیر خشکی بشی اخه شیرمادر چه فایده های داره که اصلا شی...
31 فروردين 1392

ناگفته ها سری 2

برایت می نویسم در حالی که به صورت پاکت نگاه می کنم   و فرشته ها گونه ات را بوسه باران می کنند  و من به تماشا نشسته ام این همه خوشبختی را....   چقدر زود گذشت 8 اردیبهشت90 که فهمیدم ، مامان شدم و حالا تو مثل یه فرشته کوچولو کنارم هستی...     • سلام میخوام ادامه پست ای که درمورد تو نوشتم متینم اینجا ادامه بدم هرچی که به ذهنم میرسه واست مینویسم تا بعدها که ازم میپرسی اگه یادم رفته بود اینجا ثبت کرده باشم گلم این موضوع یادم رفته بود تو وبلاگ بنویسم تا یادمه اول تو این پست میذارم من ٤ ماه باردار بودم اوایل تیرماه بود که ما به خاطراینکه مادر...
31 فروردين 1392

اتاق متین

متین جان شما کیبورد کامپیوتر مون رو خراب کردی ومن مجبورم چندتا پست باهم بذارم چندتا  عکس از اتاقت گذاشتم که ایشالا هروقت رفتیم خونه خودمون دستم بازتر میشه میتونم ایده های که در ذهنم دارم واسه اتاقت درست کنم در ادامه...:   عروسک تو این عکس مال مامان بوده   اینم جغجغه های دوران نوزادیت هست که خیلی باهاشون بازی میکردی اینم آویز تخت هست که وقتی یک ساله ات شد اونو شکوندی والان فقط تیکه های ازاون داری اینم روءروئک هست که خیلی استفاده ازش نشد وتو دوس نداشتی بشیینی داخلش ازبیرون دکمه های موزیکالش فقط فشارمیدادی باهاش می رقصیدی همین اینم ...
31 فروردين 1392

امروز با متین

امروز جمعه ٣٠ فروردین وقتی از خواب بیدارشدی ساعت ١٠:٣٠ بود صبحانه بهت تخم مرغ باشیر دادم دیدم خیلی بی حوصله هستی وخیلی بهونه گیر نمیذاشتی من هیچ کدوم ازکارام بکنم دم درخونه نشسته بودی به من میگفتی بیا در در( یعنی بیابریم بیرون) این روزا هم بیا بلدشدی بای بای کردن بلدشدی بابایی هم به من گفت متین آماده کن تابریم بیرون منم همین کاروکردم  وزدیم بیرون بدون اینکه مقصد خاصی درنظرمون باشه همینطوری رفتیم تارسیدیم دروازه قرآن اونجا یه کم گشت زدیم وقتی سوارماشین شدیم خوابت رفت دیگه ساعت ٢ ظهربود ترجیح دادیم بیایم خونه وبعدازظهرباز ببریمت بیرون بعدازظهر هم رفتیم پارک آزادی اونجا کلی بازی کردی وخوش گذروندی توی پارک چن...
31 فروردين 1392

دوستت دارم

  متین من اي همه لحظه هاي من از تو پر ،از تو شاد، از تو اميدوار... هيچ نعمتي بزرگتر از تو بر من نازل  نشده است... هيچ شادي اي بي حضور تو كامل نيست ... خدايا سپاس كه تكه اي از وجودت را به من بخشيدي، كمكم كن تا شايسته امانتت باشم   متین جان ، عزيزم يكروز ميان اين نوشته هاي بي آغاز و بي پايان من ،گم مي شوي ميدانم ...و ميخواهي كسي را جستجو كني كه مادر توست آن روزها شك نكن كه همه چيز مني ،شك نكن كه لبخندت هميشه بهترين بهانه من است براي بودن و خانه بي تو چقدر عميقا سوت و كور است . دلبندم دوستت دارم حضورت شفاف ترين تجريه زندگي من بوده ممنونم كه مرا از اين تجريه لبريز كردي.....
28 فروردين 1392

یک روز از زندگی من دریک سالگی

صدای تو  مثل حس یک لذت ناتمام وجودم را به شوقی بی وصف میکشاند... و بگذار نوازشگر دستانت باشم که در سرمای زمستان  گرمای دستانت وجودم را گرم میکند... در این روز سن من یک سال ویک ماه و٢١ روز شده .ساعت ١٠:٣٠ صبح از خواب بیدارشدم و روزم با حریره بادام که خوردم شروع کردم. بعد از اون رفتم با ماشین هام که روی میز مبل مون چیدم و شروع کردم به بازی وبا اسباب بازی های دیگه ام توپ هام کلی بازی کردم  ویک دنت توت فرنگی هم خوردم تا اینکه وقت ناهار رسید واون روز برای ناهار سوپ ای که مامانم درست کرده بود که از(برنج گوشت پودرجوانه ماش سیب زمینی هویج گوجه عدس وآبلیمو نمک وفلفل وکره) درست شده بود خوردم وبعد مشغول بازی باتلوی...
28 فروردين 1392

عکسهای یک سالگی متین من

  فرزندم... 4 فصل رو پشت سر گذاشتی و حضورت برای ما زمان رو انقدر کوتاه کرده که باور نمیکنیم 1 سال گذشت .... پسرم بدان هر چه زمان میگذرد برایمان دوست داشتنی تر میشوی ...         بقیه درادامه مطلب :     ١١ ماهگی متین   قربون چشمای نازت برم مامان       متین در ١١ ماهگی تازه ازخواب ظهرش بیدارشده   راسستی مامانی میشه کمی کمتر این موهای منو بکشی مامانی گناه داره ها دردش میاد!! ...
28 فروردين 1392

شایعه ی که دنیا تموم میشه ونشد...

  سلام مامان روز بیست ویک دسامبر ٢٠١٢ شایعه شده بود که سه روز تاریکی همه کره زمین می گیره ودنیا تموم میشه  بخاطر اینکه همه کره ها وخورشید در یک خط قرار می گیرن ولی شایعه ی بیشترنبود واین اتفاق هرگز پیش نیامد و اون روز شیراز بارندگی بود وخیلی هم شدت اش زیاد بودو... واین که دنیا هنوزپابرجاست وکلی آدم رفتن سرکار ومن هم کلی خندیدم مامان گلم بدون یه همچین روزی توی زندگیت در یک سالگی ات  وجود داشته ولی چون تو اون موقع کوچولو بودی میدونم که یادت نمیمونه برای همین این مطلب رو برات نوشتم که بعدا متوجه بشی شایعه ی بیشتر نبوده خـــدایا… ✔بابت ↯      &nbs...
28 فروردين 1392

محرم

دو تا عکس از محرم سال ٩٠ و٩١  پسرگلم برات می ذارم متین جان شما در چهارشنبه وروز چهار م ماه محرم بدنیا اومدی موقعی که از بیمارستان بعد از ٥ روز آوردیمت خونه فرداش روزعاشورا بود خونه بابا حاجی بودیم که هرسال عاشورا وتاسوعا نذری مید ن این عکس هم سال ٩١ ماه محرم هست خدای مهربون توی این ماه  آرزوهای خوب همه بندههاتو برآورده کن ، بیمارها رو شفا بده و هوای نیازمندها رو داشته باش من و متینم رو هم به آرزوهامون برسون هم اونای که بارها ازت خواستیم و تو میدونی!! ...
28 فروردين 1392

یک سالگی متین من

یک ساله شدی متین جونم سلام مامانی نازنینم یک سالگیت مبارک قربون پسرعزیزم برم که ماشالا یک ساله شد پسرم امسال به احترام ماه محرم وصفرجشن تولد نداشت وبه یه بیرون رفتن اکتفاکرد.بابایی قول داده که یک جشن خیلی خوب(به امید خدا)برات بگیره اما روز تولدت مامان یک کیک کوچولو گرفت بعد هم بابابایی رفتیم شهربازی وشما بازی کردی شام هم رفتیم رستوران وشما هم از پدربزرگ هات پول گرفتی از هرکدوم پنجاه هزار تومان دست شون هم درد نکنه  یکمی برات شرح حال بدم که چه کارایی بلدی وچه اتفاقاتی برات تو این یک سال اتفاق افتد از این ... ١-دستت رو می گیری به مبل ومیزو...بلند میشی وچند قدمی پا برمی داری ولی هنوز نمی تون...
28 فروردين 1392